ترک آزار کردن خواجه

شاعر : جامي

دفتر کفر راست ديباجهترک آزار کردن خواجه
شد به منکر عنان او مصروفمنکر آمد به پيش او معروف
داردش در ره اباحت روينفس محنت گريز راحت‌جوي
گه گزافش ز مشرب توحيدگاه لافش ز مذهب تجريد
مذهبش حصر در کم آزارياز علامات عقل و دين عاري
کس ميازار و هر چه خواهي کن!ورد او از مباحيان کهن:
دم زند از ارادت ايشاننسبت خود کند به درويشان
کي ز درويش آيد اين کردار؟هر که درويش، از او بود بيزار
نيست جمعيت اين، که تفرقه استنيست درويشي اين، که زندقه است
معرفت بي‌شمار و عارف نهدلش از سر کار واقف نه
ليک چون بشکني، نيابي مغزهمچو جوز تهي نمايد نغز
نافه‌ي چين ، لفافه‌ي سرگينلفظ‌ها پاک و معني‌اش گرگين
ور گشايي، جهان بگنداندنافه نگشاده، مشک افشاند
نيست گويا ز سر شرع آگاهآنکه شرع خداي ازوست تباه
شرع و دين را بهانه‌ي آزارکرده در کوي و خانه و بازار
برد از شرع مصطفي رونقکار باطل کند به صورت حق
تا دهد دايه‌ي طبيعت، دستمي‌کند پايه‌ي شريعت پست
شرع از او، او ز شرع، بي‌بهره‌ستمير بازار و شحنه‌ي شهر است
بفروشد سه چار گز کرباسفي المثل گر يکي ز عام الناس
در همه شهر افکند غوغاخالي از داغ صاحب تمغا،
زو سال نماز و روزه کنداول از شرع دست موزه کند
بفرستد براي جرمانهبعد از آن‌اش سوي عسس خانه
اي خدا داد دين از او بستانخصم دين شد به حيله و دستان
شرم بگذاشت، شرمسارش کن!شرع را خوار کرد، خوارش کن!